
محرومیت در کودکی مرا خلّاق بار آورد (بخش اول)
ویژگی های شخصیتی شما که باعث ورود شما به فضای تولید شد، چه بود و این ویژگی ها چگونه در شما شکل گرفت؟
شاید جذابیت اتفاقاتی که در سنین بزرگسالی برای انسانها رخ می دهند جالب تر از اتفاقات دوران کودکی باشند؛ اما هنگامی که دقیق تر نگاه کنیم خواهیم دید که شکلگیری این اتفاقات ریشه در زمان کودکی دارد. این موضوع در مورد من هم صادق است. یکی از ویژگیهای بارز دوران کودکی ما، عدم وجود رفاه در زندگی بود. ما اصلا معنی زندگی مرفه را درک نکرده بودیم و به قول دکتر شریعتی از نعمت محرومیت برخوردار بودیم. به همین دلیل مجبور بودیم بسیاری از چیزهایی که مورد نیاز بود و یا دوست داشتیم که مالک آن ها باشیم را خودمان ابداع کرده و بسازیم و درصورتی که قادر به ساخت آن ها نبودیم و آن وسیله حتما باید خریداری میشد، کار می کردیم تا بتوانیم پول خرید آن را تهیه کنیم. خانوادههای مرفه چنین نگاهی وجود ندارد و اگر من در خانواده مرفه، بزرگ شده بودم بودم که هرچه نیاز داشتم در اختیارم قرار میگرفت، قطعا جایگاه کنونی اینگونه نبود. من این سیاست را در برخورد با فرزندم هم به کار میگیرم. حتی با اینکه امروز از نظر مسائل مالی هیچ مشکلی ندارم اما روش تربیتی من اینگونه نیست که هرآنچه فرزندم بخواهد را در اختیارش قرار دهم. حداقل کاری که میتوان انجام داد، آموزش مدیریت مالی برای مخارج اوست.
برخلاف امروز که بازی ها اغلب با موبایل و رایانه است، بازیهای دوران کودکی ما بازیهایی فیزیکی، فکری و سرشار از خلاقیت بود. مثلا در یکی از بازی های معمول آن دوران، کودکان با بستن نخ به ماشینهای اسباب بازی با هم مسابقه میدادند. ما توانسته بودیم فرمانی از جنس چوب برای ماشین درست کرده تا بتوانیم در هنگام حرکت آن را کنترل کنیم و یا به جای خرید ماشین کنترلی، یک آرمیچر کوچک تهیه میکردیم و از الکتریکی محل، کلید برق و جای باطری خریده و بر روی ماشین سوار میکردیم. با این کار توانسته بودیم همان ماشین خود را با استفاده از برق راهاندازی کنیم! این کار برای یک کودک 8 ساله خلاقیت بسیار بزرگی محسوب می شد. نوع نصب این سیم ها و چگونگی اتصال آن ها برای ما بسیار جذاب بود. کمی که بزرگ تر شدیم توانستیم نقشه الکترونیکی بکشیم و از مرکز فروش قطعات الکترونیکی، خازن و مقاومت خریداری کنیم و وسیلهای بسازیم که بتوانیم توسط آن در گیرندههای موج FM صحبت کنیم. چشیدن شیرینی این اتفاقات و درک لذت آن باعث میشد در ما انگیزه انجام کارهای بزرگتر ایجاد شود.
بخشی از دوران جوانی ما مصادف با انقلاب و جنگ شد. انقلاب و جنگ یعنی کمبود امکانات و یکی از کمبودهای مهم آن دوران، کمبود نفت به دلیل اعتصاب کارکنان شرکت نفت بود. من در آن زمان 3 خواهر و برادر زیر 3 سال داشتم. به همین دلیل خانواده ما نیاز شدیدی به نفت داشت. من به همراه برادرم که دو سال از من کوچکتر بود و حالا متخصص مغز و اعصاب است، صبحهای زود برای حضور در صف نفت از خانه خارج میشدیم ولی هرکدام نمیتوانستیم بیش از 2 گالن 20 لیتری حمل کنیم. به عبارتی ما حصل تلاش از صبح تا ظهر ما تنها 4 گالن نفت بود. به همین دلیل به فکر افتادیم که یک گاری درست کنیم تا بتوانیم تعداد بیشتری نفت دریافت کنیم. به نجاری رفتیم و مقداری چوب خریدیم و از مغازه ای در محل بولبورینگ تهیه کردیم و توانستیم گاری را بسازیم. برای ساخت این گاری باید عواملی مثل استحکام، ارتفاع و... را رعایت می کردیم و به همین سادگی با مسائل مکانیک آشنا شدیم. حالا با ساخت گاری میتوانستیم به جای 4 گالن، 20 گالن 20 لیتری داشته باشیم.
پدر من یک دبیر بازنشسته بود و درآمد آنچنانی نداشت و سعی می کردیم به هرنحوی کارهای خانه را خودمان انجام دهیم. به عنوان مثال برای نقاشی منزل، خودم دست به کار می شدم و درحالی که هیچ تجربه اطلاعاتی از رنگ کاری نداشتم، وسایل رنگ کاری اعم از رنگ و قلمو و .... را میخریدم. مغازه دار مراحل نقاشی ساختمان را برای من توضیح می داد که مثلا برای رنگ کاری ابتدا باید بتونه زد و هنگامی که این بتونه ها خشک شد، آن را با سمباده صاف کنید الی آخر. یکی از ویژگی هایی دیگری که من از بچگی به آن دست پیدا کردم، صبوری بود. به عنوان مثال در زمان بچگی یکی از نوار کاست های من داخل ضبط صوت گیر کرد. من نوار را بیرون آوردم و پیش خود گفتم نوار را کامل باز کنم تا بتوانم آن را مرتب کنم. به محض آنکه قاب نوار را باز کردم، همه نوار بیرون ریخت. من یک روز تمام و با حوصله کامل تمام این نوار را با لوله خودکار جمع کردم و نوار را مجددا همچون روز اول درست کردم. یکی دیگر از ویژگیهای ما کنجکاوی در رابطه با وسایل منزل بود. مثلا به طور مرتب رادیو مادربزرگ را باز می کردیم تا تعمیر کنیم و یا بخاری داخل آکواریوم و سیستم گرمایشی آن یکی از جذاب ترین وسایلی بود که ذهن من را به خود مشغول می کرد.
نقش دانشگاه را در ارتقای کیفیت علمی و فنی خود چه می دانید؟
سال 63 در رشته فیزیک دانشگاه اصفهان پذیرفته و سال 68 فارغ التحصیل این رشته شدم. من بیشتر رشد و شکوفایی علمی خود را در زمان ورود به دانشگاه مخصوصا در مقطع لیسانس می دانم. دروسی که در این دوران در رشته مکانیک گذراندم بسیار موثر بود. حتی من دروس الکترونیک و الکترومغناطیس را به عنوان دروس اضافه اخذ کردم که باعث ایجاد و افزایش دید تحلیلی در من شد. زمان تحصیل من مصادف با زمان جنگ بود و من همیشه از نبود هواپیما ها و موشک های پیشرفته برای کشورم ناراحت بودم. با توجه به این دغدغه و علاقه شدید به کارهای فنی، شش ماه در مرکز تعمیرات تانک با موضوع کالیبراسیون لوله های تانک فعالیت داشتم. حضور در چنین دوره های فنی، نقش بسیار مفیدی در دانش و مهارت من داشت.
پس از طی دوران سربازی، در سال 70 در رشته فیزیک دانشگاه صنعتی شریف در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شدم. دانشگاه صنعتی شریف از نظر امکانات و آزمایشگاه و... بسیار پیشرفته تر از دانشگاه صنعتی اصفهان بود. همچنین حضور رتبههای برتر کنکور، تحصیل در این دانشگاه را به مراتب مشکل تر از دیگر دانشگاه ها می کرد اما عموم این دانشجویان فقط درگیر کارهای تئوریک بودند. با توجه به شناختی که از خود داشتم به این نتیجه رسیدم که در بحث آزمایشگاهی می توانم موفق تر از مباحث تئوریک باشم به همین دلیل بیشتر در حوزه آزمایشگاهی فعالیت می کردم.
شما چگونه با دستگاه های پوشش دهی آشنا شدید؟
در نیمه های دوران تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد (اواخر سال 71) پدر من فوت کرد. به دلیل شرایط خانواده، تنهایی مادرم و خواهر و برادران محصل، تصمیم گرفتم از دانشگاه صنعتی شریف به دانشگاه اصفهان منتقل شوم. علیرغم تمامی تلاش های من، با مخالفت یکی از مسئولان دانشگاه مقصد (دانشگاه اصفهان) این انتقال صورت نگرفت. این موضوع امری عجیب به نظر می رسد چرا که اگر سطح دانشگاه مقصد از دانشگاه مبدا پایین تر باشد، معمولا با انتقال دانشجو مخالفتی انجام نمی شود. به همین دلیل من از این مخالفت به شدت ناراحت شدم اما انگار تقدیر چیز دیگری برای من رقم زده و خیر من در این انتقال نبود. پس از این اتفاق تصمیم گرفتم درس خود را سریعا تمام کرده و به کنار خانواده بازگردم. برای اخذ پروژه با برادرم که در سازمان انرژی اتمی کار می کرد، مشورت کردم. ایشان پیشنهاد کرد که من تز کارشناسی ارشد خود را در این مرکز و با محوریت تکنولوژی هولوگرام انجام دهم. اما این بار هم مخالفتهای شخصی باعث بهم ریختگی در برنامه های من شد. متاسفانه یکی از افراد آن سازمان به دلیل دلخوری شخصی که از برادر من داشت، با حضور من در آن سازمان مخالفت کرد. من باز هم از این مخالفت ناراحت شدم اما خوشبختانه بعدها فهمیدم که عدم انجام پروژه هولوگرام در آن سازمان، نهایتا به سود من تمام شد. پس از این اتفاق، تصمیم گرفتم پروژه خود را در همان دانشگاه شریف بگذرانم. در آن زمان خانم دکتر ایرجی تازه از انگلیس برگشته بودند و موافقت کردند که من تز کارشناسی ارشدم را با راهنمایی ایشان انجام دهم. دکتر ایرجی یک اتاق کوچک به عنوان آزمایشگاه و یک دستگاه پوشش دهی قدیمی در اختیار داشتند و پروژه ساخت آینهی لیزر را برای من تعریف کردند. این پروژه بهانهای برای ورود من به حوزه سیستمهای لایه نشانی شد. بعد از فارغ التحصیلی در مقطع کارشناسی ارشد، یک سالی را در جهاد دانشگاهی دانشگاه صنعتی شریف به صورت موقت کار کردم که تجربه بسیار خوبی برای من بود. در جهاد دانشگاهی یک دستگاه پوشش دهی متعلق به دانشگاه شریف وجود داشت که بخش اعظمی از درآمد جهاد دانشگاهی توسط این دستگاه تأمین میشد اما در آن زمان دانشگاه درخواست بازگشت این دستگاه را داشت. من به آقای مهندس حمزه مسئول بخش الکترونیک جهاد پیشنهاد دادم که خودمان این دستگاه را بسازیم. ایشان با این طرح و پروژه موافقت کرد و اولین سیستم لایه نشانی علمی کشور با کمک مهندس حمزه و دیگر همکاران در جهاد دانشگاهی ساخته شد. هنوز هم جهاد دانشگاهی مشغول ساخت این دستگاهها است و ساخت این دستگاهها به عنوان یک حوزه مجزای درآمدی برای جهاد دانشگاهی صنعتی شریف مطرح می شود.
رابطه استاد راهنمای شما چه تاثیری بر دانش علمی و فنی شما داشت؟
دکتر ایرجی به عنوان استاد راهنمای من، فرد بسیار دقیق و متعهدی در کار بود. برخی از اساتید هرچند ماه یکبار هم با دانشجوی خود ارتباط برقرار نمی کنند، در صورتی که من موظف بودم هر هفته به ایشان گزارش کتبی بدهم. به واسطه همین کار، من گزارش نویسی را آموختم. دکتر ایرجی تقریبا هر روز به من سر می زدند و اعتماد به نفس زیادی به من منتقل می کردند. اگر در کار مشکلی پیش میآمد، من بایست با تلاش خودم آن مشکل را حل می کردم و محدودیتی در استفاده از دستگاه نداشتم.
آیا در دوران دانشجویی هم به فکر تولید و درآمد زایی بودید؟
من بر روی این پروژه کار زیادی انجام می دادم و برخی شب ها تا یازده شب هم داخل دانشگاه مشغول فعالیت بودم. حدود نه ماه از فعالیت من می گذشت و تقریبا به پایان کار نزدیک شده بودم که یکی از فشار سنج های دستگاه خراب شد. قیمت این فشار سنج در آن زمان هفتصد هزار تومان بود. استاد راهنما به من گفت کل بودجه آزمایشگاه برای یکسال سیصد و پنجاه هزار تومان است و این بودجه هم برای 2-3 دانشجو است؛ پس خودت باید این مشکل را حل کنی. این نوع نگاه به دانشجو که خودت مسئله را حل کن بسیار دید درستی است و باعث ایجاد خلاقیت و اعتماد به نفس در دانشجو می شود. فشار سنج معیوب را باز کردم و با توجه به چهار واحد الکترونیکی که به صورت اختیاری در دوران لیسانس گذرانده بودم، توانستم نقشه مدار الکترونیکی آن را بکشم. حدود ده روز درگیر تعمیر این فشارسنج بودم اما هیچ نتیجه خاصی حاصل نشد. یک شب که کاملا مستاصل، چای مینوشیدم و به این دماسنج نگاه می کردم، مشاهده کردم که قسمتی از مدار الکترونیکی این دستگاه شبیه یکی از مسائل فیزیک2 به نام پل وتستون است. در همان لحظه جرقهای در ذهن من زده شد و اساس کار این دستگاه را درک کردم. پس از کشف سیستم کاری دستگاه، با توجه به تجربهای که از بچگی در ساخت وسایل و پرس و جو از افراد مطلع داشتیم، سعی کردم خودم دستگاه را بسازم. قطعات مورد نیاز برای ساخت آن فشار سنج را خریدم و با توجه به نقشه به هم لحیم کردم و دستگاه را ساختم. یک شب این فشار سنج را در آزمایشگاه دانشگاه به دستگاه متصل کردم و منتظر بودم ببینم حرکت میکند یا خیر که دیدم حرکت نکرد. مستاصل در آزمایشگاه قدم میزدم و پس از یکی دو دقیقه دیدم عقربه فشار سنج شروع به حرکت کرد. این اتفاق بسیار برای من لذت بخش بود. لذتی که اگر کسی آن را تجربه کند، نمی تواند با هیچ چیز دیگر مقایسه کند. من توانستم این وسیله را با قیمت سه هزار و پانصد تومان در مقابل هفتصد هزار تومان نمونه خارجی آن بسازم. خبر ساخت این فشار سنج توسط من در دانشگاه پیچید و آزمایشگاههای دیگر درخواست کردند که یک نمونه هم برای آنها بسازم. من هم تعداد بیشتری از این فشار سنج ساختم و هرکدام را به مبلغ سی و پنج هزار تومان فروختم. در آن زمان حدود سی هزار تومان بر روی هر فشار سنج سود بردم. حتی توانستم در آخرین روزهای تحصیلم برخی از این فشار سنج ها را به قیمت 350000 به فروش برسانم و با سود حاصل از فروش این فشارسنجها بتوانم یک دستگاه آپارتمان نزدیک دانشگاه شریف خریداری کنم.
پس از اتمام دوران تحصیل، چه برنامه ریزی برای اشتغال خود داشتید؟
من عضو هیئت علمی دانشکده هواپیمایی بودم اما از آنجا که احتیاجی به حضور در هر روز هفته نبود، این فرصت ایجاد شد که برای خودم کار بکنم. من پروژه هایی برای صنایع دفاع و دانشگاههای مختلف از جمله دانشگاه اصفهان، دانشگاه صنعتی شریف، دانشگاه شهید بهشتی انجام دادم و با درآمدهای آن توانستم یک آپارتمان دیگر هم تهیه کنم. این پروژه ها عموما توسط مدیران دانشگاه و یا افرادی که من را از دوره دانشجویی می شناختند به من واگذار می شد. من با تلاش و پشتکار زیادی این پروژه ها را انجام میدادم. در آن دوران اتومبیل شخصی نداشتم و مجبور بودم قطعات را با اتوبوس یا با دست خودم و تا مسافت زیادی حمل کنم. این کار باعث شد ستون فقرات من تا حدی کج شود. پس از آن در سال 79 یک پروژه بلند پروازانه ای در شهر قزوین پذیرفتم که تا سال 81 طول کشید. در این پروژه چهار هزار نفر ساعت کار انجام گرفت و فشار بسیار زیادی بر من تحمیل شد. این پروژه رقم بسیار بالایی داشت و حتی برای بازدید از تکنولوژی، کارفرما من را به کشور روسیه هم فرستاد اما تا حدود یکسال و نیم، برنامه هفتگی من اینگونه بود که دوشنبه بعد از ظهر، بعد از اتمام کلاسهای تدریسم به قزوین بروم و تا جمعه بعد ازظهر در آنجا حضور داشته باشم.
نتیجه این پروژه چه شد و چه تاثیری در شما داشت؟
نتیجه این پروژه به حد قابل قبولی رسید اما با انتظارات ما فاصله داشت. نهایتا کارفرما به این نتیجه رسید که امکان ساخت این دستگاه در ایران وجود ندارد و باید از خارج از کشور خریداری شود. این پروژه، پروژه بسیار سنگینی برای من بود و اگر از ابتدا نسبت به ابعاد این پروژه مطلع بودم، هرگز در این راه قدم نمیگذاشتم. اما حضور در این پروژه درس بسیار خوبی برای من بود تا نگاه خیلی خوشبینانه به مسائل فنی نداشته باشم محطاطتر کار کنم. پس از آن، اولین کار من در هر پروژه پیشنهادی، مشخص کردن قسمتهای دشوار یک پروژه بود. با خود محاسبه میکردم که اگر تک تک این مشکلات حل نشود چه اتفاقی خواهد افتاد. در واقع وقتی شما توان مالی زیادی ندارید، پذیرفتن قراردادی که احتمال شکست سنگین در آن وجود داشته باشد ریسک بسیار بزرگی است.
چگونه به فکر تأسیس شرکت افتادید؟
من با دکتر تقوینیا هم دانشگاهی و دوست و همکار بودیم. ایشان عضو هیئت علمی دانشگاه شریف هم بودند. در سال 84 دکتر تقوینیا به من پیشنهاد تاسیس یک شرکت را داد تا کارهای خود را در قالب شرکت جلو ببریم. تصور من تا آن زمان این بود که فردی شناخته شده هستم و پروژههای کاری خود را نیز دریافت خواهم کرد. اما دکتر تقوینیا بیش تر از من با مرکز رشد آشنا بود و به دلیل تحصیل در ژاپن سیستماتیک تر از من فکر میکرد و پیشنهاد خوب تاسیس شرکت را داد. من به شخصه از درگیریهای مالیاتی و بیمه میترسیدم اما این مسیری بود که ما حتما باید یک روزی در آن قدم میگذاشتیم. شاید بدون تاسیس شرکت هم فروش ما ادامه پیدا میکرد اما بالاخره مجبور بودیم به دلیل مسائل اداری در قالب یک شرکت و به صورت جدی کار کنیم. در واقع باید یک روزی درون این استخر می پریدیم اما مزیت پیشنهاد دکتر تقوینیا این بود که ما نسبت به باقی دوستان دو سال زودتر به سیستم کاری خود نظم بخشیدیم. ایشان پیشنهاد داد که این شرکت در دو فیلد کاری مجزا فعالیت کند؛ یک فیلد کاری «خلأ» که کارهای مربوط به آن توسط من انجام شود و دیگر در حوزه «نانو مواد» که دکتر تقوی نیا آن را جلو ببرد. پس با هم بر روی اسم شرکت که هم کلمه پوشش و هم عبارت نانو در آن به کار رفته باشد توافق کردیم و شرکت به نام «پوشش های نانو ساختار» به ثبت رسید.
چه حمایت هایی در بدو تاسیس شرکت از طرف نهادهای مربوط انجام گرفت؟
مرکز رشد دانشگاه از ثبت این شرکت استقبال کرد و یک اتاق بسیار کوچک با تجهیزاتی مثل رایانه و فکس و تلفن در مرکز رشد در اختیار ما قرار گرفت. در آن زمان ما نه با مسائل مالی آشنا بودیم و نه با موضوعات مارکتینک و سندهای صنعتی آشنایی داشتیم. این عدم آشنایی یکی از بزرگترین مشکلات امروز شرکت های ما هم هست. در این مرکز کلاسهای آموزشی با موضوعاتی مفید برای کسانی که می خواهند وارد بازار کار شوند مثل آشنایی با قوانین مالیاتی، شناخت چک و قوانین آن برگزار می شد.
مرکز رشد با چه سیاست گذاری کار خود را انجام میداد؟
مرکز رشد دانشگاه شریف یکی از بهترین مراکز رشد داخل کشور است. به طور کلی تاسیس مرکز رشد ایده بسیار خوبی بود. چرا که ما در آزمایشگاه تئوری ساخت را یاد گرفته بودیم اما این آموزش تنها سی درصد کار تولید را شامل میشد و هنوز هفتاد درصد کار باقی مانده بود. در مرکز رشد به شرکت های تازه تاسیس دو سال زمان داده می شد. در سال اول اجاره بسیار کمی از شرکتها دریافت میشد، در سال دوم مقدار این اجاره افزایش مییافت و در سال سوم اجاره بها به گونهای تنظیم شده بود که صلاح شرکت شما را در خروج از مرکز تعریف میکرد. پس از دوسال یا این شرکتها بالغ شده بودند و میتوانستند در بیرون از مرکز رشد هم به فعالیت ادامه دهند یا اگر نتوانسته بودند کار خاصی انجام دهند به این معنی بود که توانایی انجام کار ندارند و باید جای خود را به شرکت دیگری بدهند. این سیاست شرکتها را آماده میساخت تا روی پای خود بایستد.
شرکت شما چه استفادهای از این حمایتها کرد؟
ما تقریبا سه سال در این مرکز بودیم (تا سال88) و توانستیم پروژههای خوبی انجام دهیم. هنگام خروج ما از این مجموعه، مرکز رشد دانشگاه شریف اعلام کرد که در نظر دارد برخی از شرکتهای خوب را در اطراف خود نگه دارد. پس ساختمان بیست واحدی را اجاره کرد و یکی از این واحدها را در اختیار ما قرار داد. ما در این واحد کار خود را شروع کردیم و رفته رفته نیروهای جدیدی به ما اضافه می شدند. تا جایی که در یک مکان 57 متری حدود 4-5 نفر فعالیت میکردیم که این فضا هم انبار، هم اتاق مونتاژ، هم اتاق مکانیک و هم اتاق الکترونیک بود. این موضوع ما را خیلی تحت فشار قرار میداد اما مسیر ما مسیر روشنی بود.
چه مشکلاتی در ادامه فعالیتهای شما پیش آمد و شما چه تمهیداتی برای حل آن اندیشیدید؟
در سال 88 یک شرکت دستگاهی مشابه با دستگاه ما اما با کیفیت به شدت نازلتری تولید کرد. قیمت دستگاه ما صد میلیون تومان بود اما آن شرکت قیمت دستگاه خود را سی میلیون تومان اعلام کرد. این موضوع به شدت ما را با چالش مواجه کرد. کیفیت آن دستگاه اصلا قابل مقایسه با دستگاه ما نبود اما این تفاوت پس از خرید و استفاده مشخص می شد. پس تا مشتریان آن را خریداری کنند و پس از استفاده به مشکلات آن پی ببرند زمانی طولانی سپری میشد و همین موضوع فروش ما را با اختلال دچار میکرد. با تغییر استراتژی، تصمیم گرفتم دستگاه لایه نشانی درست کنم که امکان هیچگونه کاهش قیمتی برای نمونه مشابه وجود نداشته باشد. قیمت دستگاه ما به اصطلاح کف قیمت بازار باشد. طراحی جدید من منجر به تولید دستگاهی با قیمت تمام شده پنج میلیون تومان شد و ما این دستگاه را به قیمت نُه میلیون تومان میفروختیم. این ترفند کارگر افتاد و شرکتهای رقیب نتوانستند قیمت محصول خود را بیش از این پایین بیاورند. در زمان طراحی، تردید داشتم که آیا چنین دستگاهی به فروش میرسد یا خیر به همین دلیل تنها 3 عدد از آن را ساختم. اولین دستگاه را دانشگاه علم و صنعت خریداری کرد که تا به امروز هم مشغول به کار است. دو دستگاه دیگر هم به فاصلهای اندک فروش رفت. در گام دوم فقط پنج عدد از این دستگاه را ساختم چرا که از ساخت تعداد زیاد دستگاه و عدم فروش آن هراس داشتم. البته تمام آن پنج دستگاه به فروش رسید. در مرحله بعد پانزده دستگاه ساختم و به همین شکل تولیدات خود را مرحله به مرحله افزایش دادم. تا جایی که شرکت ما توانست مجموعا بیش از صد عدد از آن دستگاه را به فروش برساند. ساخت دستگاههای کوچک این چنینی نسبت به دستگاه بزرگ این مزیت را دارد که میتوانید خط تولیدی راه اندازی کنید و پنجاه عدد از یک دستگاه را بسازید. درصورتی که دستگاه بزرگ به صورت سفارشی و مقطعی ساخته میشود. البته سود ساخت آن هم به نسبت دستگاه کوچک، بیشتر است. آن شرکت رقیب به دلیل کیفیت نازل دستگاه با مشکل رکود مواجه شد اما ما را به سمتی هل داد که توانستیم تولیدات خود را گسترش بدهیم.